ویژگی های منافقین
مشابه سازی
اولین صفتی که ناحقان متصف به آن هستند، "سعی در تشبه خود به حق" است؛ اینان برای پیشبرد اهداف خود ناچارند، قیافه ی حق به جانب گرفته و شعارهای حق مدارانه بر زبان جاری کنند. شخص بصیر، این شعارها را می شناسد و فریب آن را نمی خورد. از همین، قرآن کریم باطل را همیشه سوار بر جریان حق معرفی می نماید:«أنزَلَ منَ السَّماء ماءً فَسالَت أودیَهٌ بقَدَرها فَاحتَمَلَ السَّیل زَبَداً رابیاً وَ ممَّا یوقدونَ عَلَیه فی النَّار ابتغاءَ حلیَهٍ أو مَتاعٍ زَبَدٌ مثله کَذلکَ یَضرب الله الحَقَّ وَ الباطل)(1)
اینگونه است که جنگ مذهب علیه مذهب آغاز می گیرد. دشمنان برای ضربه زنی به مذهب، از مذهب های جعلی و برای از بین بردن حق از حق نمایان بطلان صفت استفاده می کنند. علی(ع) ضمن بیان اینکه منافقین در پوشش «ما از اصحاب رسول خدائیم» سعی در گمراهی مردم دارند، می فرماید:
«رَجلٌ منَافقٌ مظهرٌ للإیمَان متَصَنّعٌ بالإسلَام لَا یَتَأثَّم وَ لَا یَتَحَرَّج یَکذب عَلَی رَسول الله(ص) متَعَمّداً فَلَو عَلمَ النَّاس أنَّه منَافقٌ کَاذبٌ لَم یَقبَلوا منه وَ لَم یصَدّقوا قَولَه وَ لَکنَّهم قَالوا صَاحب رَسول الله (ص) رَآه وَ سَمعَ منه وَ لَقفَ عَنه فَیَأخذونَ بقَوله»؛
مرد دو روئی که اظهار ایمان نموده و خود را به آداب اسلام نمودار می سازد، ولی از گناه بیم ندارد و پرهیز نمی کند، از روی عمد و دانسته به رسول خدا(ص) دروغ می بندد و اگر مردم می دانستند این شخص منافق و دروغگو است، هرگز گفتارش را باور نداشته، حدیثش را نمی پذیرفتند. لیکن می گویند: او از یاران رسول خدا(ص) است که آن حضرت را دیده و حدیث را از او شنیده و فراگرفته است. پس بدین سبب، جملگی سخنانش را می پذیرند.(2)
کار به جایی می کشد که معاویه هم (به نحوی) می خواهد خود را همسان علی(ع) قرار دهد. اما این پاسخ کوبنده را از حضرت دریافت می کند:
«وَ أمَّا قَولکَ إنَّا بَنو عَبد مَنَافٍ فَکَذَلکَ نَحن وَ لَکن لَیسَ أمَیَّه کَهَاشمٍ وَ لَا حَربٌ کَعَبد المطَّلب وَ لَا أبو سفیَانَ کَأبی طَالبٍ وَ لَا المهَاجر کَالطَّلیق وَ لَا الصَّریح کَاللَّطیق وَ لَا المحقّ کَالمبطل وَ لَا المؤمن کَالمدغل وَ لَبئسَ الخَلف خَلفٌ یَتبَع سَلَفاً هَوَی فی نَار جَهَنَّمَ»(3)
و اینکه ادعا کردی ما همه فرزندان (عبد مناف) هستیم، آری، چنین است. اما جد شما (امیّه) مانند جد ما (هاشم) و (حرب) بسان (عبد المطلب) و (ابو سفیان) همچون (ابوطالب) نخواهد بود. هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست، و حلال زاده به حرام زاده نمی ماند و آنکه بر حق است با آنکه بر باطل را نتوان مقایسه نمود. مؤمن چون مفسد نخواهد بود و چه زشتند آنانکه پدران گذشته ی خود را در ورود به آتش پیروی کنند.
ارتجاع
صفت دیگر منافقان (به خصوص، و باطلان به صورت کلی) این است که در پی آنند وضع را به اوضاع سابق یعنی وضعیت فسادِ زمان جاهلیت و طاغوت برگردانند. علی(ع) می فرماید:«وَ إنَّمَا طَلَبوا هَذه الدّنیَا حَسَداً لمَن أفَاءَهَا الله عَلَیه فَأرَادوا رَدَّ الأمور عَلَی أدبَارهَا»؛
آنها از روی حسد، بر کسی که خداوند حکومت را به او بخشیده، به طلب دنیا برخاسته اند. تصمیم گرفته اند چرخ زمان را به عقب برگردانند (و سنن جاهلی را زنده کنند).(4)
و در جای دیگر:
«ألَا وَ إنَّ الشَّیطَانَ قَد ذَمَّرَ حزبَه وَ استَجلَبَ جَلَبَه لیَعودَ الجَور إلَی أوطَانه وَ یَرجعَ البَاطل إلَی نصَابه»؛
آگاه باشید! شیطان حزب و طرفداران خویش را بسیج کرده و سپاه خود را گرد آورده است تا بار دیگر ستم را به جایش برگرداند و باطل را به جایگاه نخستینش باز فرستد.(5)
چنانچه در جریان های باطلی مثل بنی امیه و یزیدیان دقت شود، عیناً این نکته جلوه می کند که آنان دقیقاً در صدد چنین کاری بودند و متأسفانه تا حدودی نیز موفق شدند؛ معاویه در زیر پرچم اسلامی خلافت را به سلطنت تبدیل کرد و فرزندش به لب و دندان فرزند رسول خدا(ص) خیزران می زد و می خواند:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لاوحی نزل(6)
این موفقیت باطل در جریان مشروطه (ی خودمان!) نیز اتفاق افتاد و کار به آنجا رسید که رهبر مشروطه (شیخ فضل الله نوری) به دار آویخته شد، و پسرش پای چوبه ی دار برای اعدام او کف زد و بقیه ی رهبران مشروطه (بهبهانی و طباطبایی) نیز منزوی گشتند. در این زمان نیز شواهدی، چنین نشان می دهد؛ و از سوی مقام معظم رهبری آهنگ هُش باش نواخته می شود که خواب برگشتن امریکا به ایران یک خواب پریشان و تعبیر ناشدنی است.(7)
فتنه انگیزی
دیگر از ویژگی های جریان نفاق، ایجاد فتنه و بلوا و تولید جو تهمت و آشوب (تبلیغات غوغاسالارانه) است؛ این کار همیشه از ضعفاء و کسانی سر می زند که نسبت به قدرت استدلال و برهان آوری ناتوان شده باشند و هجمه های تبلیغی نیز کارآیی خود را از دست داده باشد. و از این طریق، به ارتزاق، فربهی و رشد منفی خود کمک می کنند.سران فتنه ی جمل و حتی شخص معاویه، با اینکه می دانستند خود، بیش از همه در قتل عثمان مقصرند، و نیز مثل روز بر آنها روشن بود که علی(ع) بیش از همه سعی در فرونشاندن آتش خلیفه کُشی بود،(8) اما وقتی دیدند حجت و دلیلی که ندارند، هجمه های تبلیغی نیز اثر خود را از دست داده، شروع به آشوب گری نمودند.
شاید از همین رو باشد که امیرالمؤمنین درباره ی بلوا و فتنه ی طلحه و زبیر می گوید:
«إنَّهم لَیَطلبونَ حَقاً هم تَرَکوه وَ دَماً هم سَفَکوه فَلَئن کنت شَریکَهم فیه فإنَّ لَهم لَنَصیبَهم منه وَ لَئن کَانوا وَلوه دونی فَمَا التَّبعَه إلَّا عندَهم وَ إنَّ أعظَمَ حجَّتهم لَعَلَی أنفسهم یَرتَضعونَ أمّاً قَد فَطَمَت وَ یحیونَ بدعَهً قَد أمیتَت»(9)؛
آنها حقی را مطالبه می کنند که خود آن را ترک گفته اند و انتقام خونی را می خواهند که خود ریخته اند. اگر (در ریختن این خون) شریکشان بوده ام پس آنها نیز سهیم اند و اگر تنها خودشان مرتکب شده اند، کیفر مخصوص آنان است. مهم ترین دلیلشان به زیان خودشان تمام می شود، از پستانی شیر می خواهند که مدت ها است خشکیده و بدعتی را زنده می کنند که زمان ها است از بین رفته.(10)
تلون
رنگ به رنگ شدن و لباس عوض کردن نیز از خصوصیات بارز منافقین می باشد؛ فراوان دیده و شنیده شده است که برخی با عوض شدن، جریانی را که تا دیروز آفرین و «زنده باد» می گفتند، از این پس نفرین و «مرده باد» حواله اش می کنند. علی(ع) پیرامون منافقینی که اواخر دوران پیامبر اکرم(ص) بنابر مصالحی [یا بهتر است بخوانید، منافعی] ایمانآورده بودند، می گوید:«لَقَد قاتلتهم کافرینَ و لَاَقتَّلنَّهم مَفتونینَ»(11)؛
یک بار در حالی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون به عنوان مسلمانانی فتنه گر نبردشان می کنم.
حضرت این تعویض لباس (از کفر به نفاق) را به نیکی تشخیص داده و فریب اسلامِ دروغینِ آنها را نمی خورد. این گذشته از بصیرت بالای او، به روز شدن و لزوم ادامه ی پیکار با باطل در هر ساحت و ساختاری را گوشزد می کند. لذا در خطبه 194، پس از توصیه به تقوی [که مهم ترین موضوع تأکیدی از جهت بیان و مقدار توصیه در نهج البلاغه می باشد(12)]، درباره ی منافقین هشدار می دهد و علت آن را رنگ به رنگ شدن و پوست اندازی آنها بیان می کند:
«وَ أحَذِّرکم أهلَ النِّفَاق»؛
و از منافقان بر حذر می دارم.
«یَتَلَوَّنونَ ألوَاناً وَ یَفتَنّونَ افتنَاناً وَ یَعمدونَکم بکلّ عمَادٍ وَ یَرصدونَکم بکلّ مرصَاد»؛
به رنگ های گوناگون بیرون می آیند و به قیافه ها و زبان های متعدد خودنمائی می کنند، از هر وسیله ای برای فریفتن و درهم شکستن شما استفاده می کنند و در کمین گاهی به کمین شما می نشینند.
«یَمشونَ الخَفَاءَ وَ یَدبّونَ الضَّرَاءَ وَصفهم دَوَاءٌ وَ قَولهم شفَاءٌ وَ فعلهم الدَّاء العَیَاء»؛
دزدانه و زیرکانه راه می روند و در میان درختان درهم پیچیده ی جنگل بسان شکارچیان نرم و سبک جست و خیز می کنند. وصفشان به درمان ماند و گفتارشان بهبودی آرد، ولی کردارشان دردی است درمان ناپذیر.(13)
در پایان نیز این صفت را از خصایص شیطان دانسته و آیه ی: (أولئکَ حزب الشَّیطان ألا إنَّ حزبَ الشَّیطان هم الخاسرونَ)(14) را ندا می کند.
با جستجوی وسیع تر می توان ویژگی های دیگری نیز در نهج البلاغه پیدا کرد، اما سری هم به کتاب خدا بزنیم....
در آیات فراوانی از قرآن کریم (و روایات ائمه معصومین(ع))(15)، اوصاف و نشانگان منافقین به صورت محرز و مبرز عنوان شده، تا هم خود [برای تشخیص و درمان] و نیز دیگران [جهت پیشگیری و نیز شناسایی مبتلایان] از آن ها بهره مند گردند؛ با لحاظ موضوعات گفته شده، در این مقام به آن دسته از ویژگی هایی اشاره می رود که "گفتار"، اهل نفاق را نمایان می سازد:
ادعای همراهی با مؤمنین و سهم خواهی بعد پیروزی(مجادله/141)
اعلام برائت از مؤمنین پس از شکست(مجادله/141)
ریاکاری(نساء/142)
یاد نکردن خدا مگر به اندک(نساء/142)
گاهی دم زدن از یک گروه و زمانی از گروه دیگر(نساء/143)
خود برتر بینی و تحقیر اقشار مختلف مردم(بقره/13)
ادعای اصلاح گری [اما] خراب کاری در عمل(بقره/11)
تمسخر مؤمنین(بقره/11)
سوگندهای فراوان(توبه/62و74)
شایعه پراکنی، تضعیف عقاید مؤمنین و...(نساء/83)
بغض مولانا امیرالمؤمنین علی(ع)؛(16)
نحوه ی برخورد با دشمن
راهبردی که دین مبین و اولیاء الهی، مرسومِ جنگاورانِ عرصه ی نبرد می نموده اند، آن بوده که هرگز در ابتدای امر آغازگر جنگ نباشند و ابتدا بابِ صحبت [بخوانید مذاکره] را گشوده، بر گفتار و مدارا با مخالفین کوشش و مسیر تحمل و هدایت را ممکن نمایند؛ قرآن کریم هم اصل را بر صلح مبتنی کرده و می فرماید:
(وَ الصّلح خَیر)(17)
بنابراین، گزینه ی اول در مواجهه با دشمنان گفتگو است(18). این توصیه زمانی رنگ تأکید به خود می گیرد که "نوع" دشمن از "جنس" ناآگاهان و بی خبران جامعه باشد، که در گذشته اندکی پیرامون آن اندکی سخن راندیم.
پیامبراسلام(ص) در آستانه ی فرستادن علی به یمن، به وی فرمود:
«یا عَلیّ لا تقاتلَّنّ أحَداً حَتّی تَدعوه. وَ ایم الله لَئن یَهدی الله عَلَی یَدَیکَ رَجلاً خَیرٌ لَک ممّا طَلَعَت عَلَیه الشَّمس وَ غَربَت وَ لَک ولاؤه یا عَلیّ»(19)؛
ای علی! هرگز با احدی جنگ نکن تا اینکه او را دعوت [به هدایت] کنی. به خدا قسم، اگر خدا به دست تو کسی را هدایت کند، از آنچه که خورشید بر آن تابیده برای تو بهتر است؛ و "ولا"ی تو نیز بر اوست!
علی(ع) پیش از هر سه جنگ صفین(20) و جمل(21) و نهروان(22) از این شیوه بهره جست.(23)
این مطلب را داشته باشید، اما در زمان گفتگو با دشمن باید به چند نکته توجه داشت:
1. گاهی هدف دشمن از مذاکره تنها فریب است؛ او برای آنکه بتواند ضربه ی خود را کاری تر و کاراتر وارد سازد، خودش را نزدیک، و از فرصت (سوء) استفاده می کند:
«فَإنَّ العَدوَّ ربَّمَا قَارَبَ لیَتَغَفَّلَ فَخذ بالحَزم وَ اتَّهم فی ذَلکَ حسنَ الظَّن»(24)؛
دشمن گاه نزدیک می شود تا ایجاد غفلت کند! پس دوراندیشی را رها نکن و در اینجا «حسن ظن» را متهم کن!
مذاکره ی آدم (جد خودمان را می گویم!) با شیطان در حالی که از آن نهی شده بود، تجربه ی بسیار روشنی از نزدیکی دشمن به منظور وارد کردن ضربه است. شیطان گر چه در هنگام مذاکره قسم می خورد که برای انسان و انسانیت خیرخواه است، اما خیرخواهی او «همانا» و هبوط آدم(ع) از بهشت «همانا».(25)
2. مذاکره کننده باید از بینش قوی برخوردار بوده و از ریزه کاری ها و سیاست بازی ها باخبر باشد، و گرنه به دامی مبتلا خواهد شد که ابوموسی اشعری را دچار کرد. علی(ع) در خطبه ی 122 و 35 به واسطه ی آنکه اصحاب در امر مذاکره دخالت کرده و نگذاشتند او، فردی بصیر و آگاه را انتخاب کنند گلایه می کند.
3. شناخت روحیات و ادبیات حاکم بر دشمن نیز نباید مغفول بماند؛ حضرت با توجه به شناختی که از خوارج داشت، به ابن عباس توصیه نمود که وقتی با آنها محاجه می کند، با «سنت پیامبر» استدلال نماید نه با قرآن:
«لا تخاصمهم بالقرآن ... وَ لکن جاججهم بالسّنّه».(26)
4. در انتخاب طرف مذاکره نیز باید دقت کرد؛ از دیگر توصیه های امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس این است که با «طلحه» ملاقات مکن که اگر ملاقاتش کنی، وی را همچون گاوی خواهی یافت که شاخ هایش اطراف گوش هایش پیچ خورده باشد، او بر مرکب سرکش هوا و هوس سوار می شود و می گوید: مرکبی رام است. بلکه با «زبیر» ارتباط بگیر که نسبت به او نرم تر
است.(27) این توصیه، علاوه بر تأکید مورد قبل یعنی شناخت روحیات و سلایق طرف مورد گفتگو، حاکی از این است که باید در گزینش طرف مذاکره پیش دستی نمود، و با ایجاد حق انتخاب، بهترین گزینه را برای این کار مد نظر گرفت.
5. این نکته را هم باید مَطمح نظر داشت که اگر اسلام مذاکره و بر قراری صلح را به مثابه ی یک "اصل ابتدایی" پیشنهاد می کند، گروهی از دشمنان را که به مرحله ی لجاج و عناد رسیده و حاضر به پاک کردن سابقه ی سوء خود نیستند، قابل مذاکره و صحبت نمی داند و این همان توصیه ای است که حضرت، در مورد مغیره بن شعبه به عمار می کند:
«دَعه یَا عَمَّار فَإنَّه لَم یَأخذ منَ الدّین إلَّا مَا قَارَبَه منَ الدّنیَا وَ عَلَی عَمدٍ لَبَسَ عَلَی نَفسه لیَجعَلَ الشّبهَات عَاذراً لسَقَطَاته».(28)
وقتی امام متوجه شد «عمار بن یاسر» با «مغیره بن شعبه» بحث کرده و پاسخ او و اشکالاتش را می دهد، به او فرمود: «ای عمار» او را رها کن. چرا که او از دین به مقداری اخذ کرده که به دنیا نزدیکش سازد و عملاً حق را بر خود مشتبه ساخته، تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد.
مؤلفه های لازم در جبهه ی حق به هنگام نبرد با باطل
الف) مدیریت زمان
شناخت و برآورد زمان و مکان، یکی از اصول مهم در مواجهه، مناظره و مقابله با دشمن می باشد و برای نیل به تعریف [بخوایند، شناسایی] صحیح از زمان و مکان ناگزیر از توجه به چند نکته است؛
استفاده از فرصت ها
ایجاد بصیرت، مستلزم پیش بینی شرایط و مقدماتِ مربوط است، این پیش بینی ها و البته تلاش در راستای تحقق آن ها، فقط در زمان خاص خود نتیجه می دهند و اگر کار از کار بگذرد، نقلِ "رخت بعد از عید" است که صرفاً به درد ... نمی خورد!به همین دلیل امیرمؤمنان(ع) فرصت ها را بسان ابری زودگذر می داند که باید غنیمتشان شمرد.(29)
بله، باید امروز همت بلند داشت و کار کرد و کار، تا در روز حادثه توشه ی کافی برای «افزایش» بصیرت و دفاع از حقیقت اختیار گردد؛ امروز روز کار است و حسابی در کار نیست و فردا روز حساب، که کاری ساخته نیست: «اَلیَومَ عَمَلٌ وَ لا حسابٌ و غَدَاً حسابٌ وَ لا عَمَلٌ»(30) شنواترین گوش آن است که صدای گذر ثانیه ها را احساس نماید؛ فرصت ها چون ابر بهاری می گذرند و از دست رفتن آن ها باعث غم و اندوه می شود(31) لذا از دست دادن فرصت را باید جدی گرفت. راستش را بخوهید، هر کس از فرصت ها بهتر (و بهینه تر) استفاده کند، به صلاح و فلاح نزدیکی می یابد و هر کس کوتاهی کرد، مسلماً کسی جز خود را نباید (و نتواند) سرزنش کند.
به جای حرف و شعار، همت را باید مضاعف و کار را چند برابر نمود و از غرش بیجا پرهیخت تا در معرض تابش و بارش ابرهای فرصت و رحمت الهی قرار گرفت؛
این مرام علی(ع) است که تا قبل از باریدن، غرش نمی کند: (شاعر! تو هم دیگر نگو باران؛ ببار.)
«وَ قَد أرعَدوا وَ أبرَقوا وَ مَعَ هَذَین الأمرَین الفَشل وَ لَسنَا نرعد حَتَّی نوقعَ وَ لَا نسیل حَتَّی نمطرَ»؛
(طلحه و زبیر و پیروان آنها) در آغاز رعد و برقی نشان دادند اما پایانش چیزی جز سستی و ناتوانی نبود، ولی روش ما خلاف آنها بود، ما تا کاری انجام ندهیم رعد و برقی نداریم و تا نباریم سیلاب های خروشان به راه نمی اندازیم، (برنامه ی ما عمل است، نه سخن).(32)
البته این به معنای نفی "هرگونه" سخن و شعار نیست؛ آنچه مهم است زمان سخن گفتن است. سخنی که وقت صدورش نرسیده باشد، به تیری می ماند که رها شده و دیگر کنترلی بر آن نیست.
علی(ع) با تشبیهی شیوا این مطلب را چنین توضیح می دهد:
«وَ تَلَافیکَ مَا فَرَطَ من صَمتکَ أیسَر من إدرَاککَ مَا فَاتَ من مَنطقکَ وَ حفظ مَا فی الوعَاء بشَدّ الوکَاء»؛
تلافی و جبران آنچه با سکوت از دست رفته است آسان تر است از جبران آنچه با کلام از دست می رود چرا که حفظ آب درون مشک به محکم کردن درِ مشک است [و چون بر زمین ریزد، برگشتش ناممکن می نماید.](33)
داوود پیامبر(ص) نیز کمیِ ندامت و پشیمانی بر سکوت را اینگونه می تفسیرد: پشیمانی بر سکوت هر چند طولانی باشد یک مرتبه است، اما اگر آدمی تصمیم بر صحبت گیرد چه بسا برای هر کلمه ای که گفته است، پشیمان شود.(34)
با تکیه بر اوصاف پیش گفته، چنین به نظر می آید که سپران دوره ی آموزشی تقویتِ سکوت برای هر کس ضرورت دارد. امام صادق(ع) با اشاره به سیره ی سلف صالح، یک دوره ی ده ساله برای این کار به پیروان خود پیشنهاد می کند.(35)
پرهیز از عجله
اما به بهانه ی «از دست رفتن فرصت ها»، در هیچ کاری عجله روا نباشد. عجله کردن و از دست روی هنگام، دو روی یک سکه را می ماند؛ اتلاف وقت، همان قدر موجب غصه و پشیمانی است که عجله در کارها. این غنیمت دانستن فرصت هاست که نه باعث عجله می شود و نه کندی کار.«إیَّاکَ وَ العَجَلَهَ بالأمور قَبلَ أوَانهَا أو التَّسَقّطَ فیهَا عندَ إمکَانهَا أو اللَّجَاجَهَ فیهَا إذَا تَنَکَّرَت أو الوَهنَ عَنهَا إذَا استَوضَحَت»(36)؛
(ای مالک) مبادا! هرگز در کاری که وقت آن فرا نرسیده شتاب کنی، یا کاری که وقت آن رسیده سستی ورزی، یا در چیزی که (حقیقت آن) روشن نیست ستیزه جویی نمایی و یا در کارهای واضح و آشکار کوتاهی کنی. تلاش کن تا هر کاری را در جای خود و در زمان مخصوصش انجام دهی.
خود علی(ع) پس از غصب خلافت "می توانست" دست کم با یاران اندک خود به مبارزه بپردازد، حسن بن علی(ع) "می توانست" صلح را از معاویه قبول نکند و حسین(ع) نیز "می توانست" ده سال دیگر برای قیام صبر نکند؛ اما «زمان سنجی» مگر می گذارد؟ این درایت حاصل از عجله گریزی است که حس تشخیص را می پالاید و تحمل و طمأنینه (آرامش روانی) را می پاید. واضح است، زجر اینگونه تحمل ها از خود جهاد سخت تر می نماید، اما چه می شود کرد؟ این سختی را باید «علی وار» به جان خرید:
«فَرَأیت أنَّ الصَّبرَ عَلَی هَاتَا أحجَی فَصَبَرت وَ فی العَین قَذًی وَ فی الحَلق شَجًا أرَی ترَاثی نَهباً»(37)؛
دیدم در این برهه ی زمانی (کشمکش های پس از سقیفه) صبر بهتر از عمل است و با اینکه صبر دشوارم می نمود، چون خاری در چشم و تیغی در گلو، (فقط) تحمل کردم. می دیدم که میراث مرا به غارت می برند.
علی(ع) در جای دیگر، پیرامون صبر خود پس از جریان سقیفه و دردهایی که کشید می گوید:
«فَنَظَرت فَإذَا لَیسَ لی معینٌ إلَّا أهل بَیتی فَضَننت بهم عَن المَوت وَ أغضَیت عَلَی القَذَی وَ شَربت عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرت عَلَی أخذ الکَظَم وَ عَلَی أمَرَّ من طَعم العَلقَم»(38)؛
نگریستم که (برای گرفتن حق خود) یاوری جز خاندان خویش ندارم، به مرگ آنان راضی نشدم. چشم های پر از خاشاک را فرو بستم و با همان گلویی که گویا استخوانش گیر کرده بود (جرعه ی حوادث را) را نوشیدم، شکیبایی پیشه ساختم، با آنکه تحمل در گرفتگی راه گلو و نوشیدن جرعه ای که تلخ تر از حنظل است، کار طاقت فرسایی بود.
امام حسین(ع) نیز در نامه ای به معاویه می نویسد:
«وَ انِّی وَ الله ما اعَرف اَفضلَ من جَهدکَ فَان اَفعَل فَانَّه قربَهٌ الی رَبَی وَ ان لَم اَفعَله فَاَستَغفر اللهَ ...»(39)
مقام معظم رهبری درباره ی سکوت و صلح امام حسن(ع) چنین می گوید:
"گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن و در یک محیطی تلاش کردن است... امام حسن(ع) این شکل (یعنی زنده ماندن و حرکت و تلاش) را انتخاب کردند."(40)
عمل به هنگام:
اگر چه پیش از این گفته شد که پرهیز از شعار زدگی و اهمیت بخشی به عمل و همچنین گریز از عجله، از عناصر محوری شخصیت انسان بصیر در مواجهه با دشمن است، اکنون سرِ آن دارم به اوقات و مواضعی اشاره کنم که چنانچه تشخیص صحیح اعمال، و واکنش قاطعی در دفاع از حق اتخاذ نگردد، تا مدت ها اثر مخرب خود را به جای می گذارد.به گمان آمد که در کلمات کوتاهی از کلام رهبری معظم توضیح مطلب را جویا شویم؛
تصمیم گیری خواص در وقت لازم، تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در وقت لازم، اقدام خواص برای خدا در وقت لازم، اینهاست که تاریخ را نجات می دهد.(41)
[ایشان با بیان نمونه هایی از «وقت شناسی»، «دیر به میدان آمدن»، «اصلاً به کارزار نیامدن!» و ... تغییر مسیر تاریخ را در "تصمیم گیری های صحیح در زمان لازم" بر می شمرند"] مثلاً وقتی شریح قاضی دید که هانی هنوز زنده و در زندان ابن زیاد است، از ترس، مردم را خبر نکرد، یا اگر شبث بن ربعی لحظه ای به جای ترسیدن از ابن زیاد از خدای او ترسیده بود و مُسلِم را کمک می کرد، زمینه ی حکومت امام حسین(ع) فراهم می شد. نیز توابین با آنکه بالاخره به میدان آمدند ولی چون دیر آمدند، اثرشان در تاریخ از شهدای کربلا کمتر نمود می یابد؛ با اینکه هم تعدادشان از آنان بیشتر بود و نیز همه شهید شدند.(42)
در دوران معاصر نیز حضرت امام خمینی(ره) در روزهای نزدیک پیروزی انقلاب (بهمن ماه) تشخیص داد که اگر تسلیم حکومت نظامی شود، امکاناً گوی انقلاب دور از دسترس خواهد افتاد. بنابراین موقعیت را مغتنم شمرد. این راهبردی بود که جبهه ی اسلامی مصر، هنگام پیروزی پارلمان و تشکیل
حکومت نظامی، علیرغم توصیه ی مقام معظم رهبری عمل نکرده، با حکومت نظامی دست نشانده ی امریکا مبارزه ننمودند و حکومت اسلامی را در کشور مصر در زمره ی آرزوها قرار دادند.(43)
خوب است برای تکمیل بحث تذکاری از قرآن نیز بیان شود که در آن کسانی را که به موقع تشخیص می دهند، به موقع عمل می کنند و به موقع به یاری اسلام می شتابند، بر کسانی که به میدانآمدند اما دیر؛ برتری داده است. شأن نزول آیه درباره ی مسلمین قبل از فتح مکه و بعد از آن (44) می باشد:
(لا یَستَوی منکم مَن أنفَقَ من قَبل الفَتح وَ قاتَلَ أولئکَ أعظَم دَرَجهً منَ الَّذینَ أنفَقوا من بَعد وَ قاتَلوا وَ کلاًّ وَعَدَ الله الحسنی وَ الله بما تَعمَلونَ خَبیرٌ)(45)؛
کسانی که پیش از فتح مکه در راه خدا انفاق و مبارزه کردند، درجه ی عظیم تری نسبت به کسانی دارند که پس از فتح آن به انفاق و مبارزه پرداختند.
اینجا دیگر نباید منتظر دیگران شد؛ اگر کسی آمد، آمد، نیامد هم ... امر خدا به تنهایی اقامه خواهد شد:
(قل إنَّما أعظکم بواحدَهٍ أن تَقوموا لله مَثنی و فرادی ثمَّ تَتَفَکَّروا ما بصاحبکم من جنَّهٍ إن هوَ إلاَّ نَذیرٌ لَکم بَینَ یَدَی عَذابٍ شَدیدٍ)(46)
ب) عنصر وحدت
از محورهای اساسی دیگری که نبودش در برخورد با دشمن، همواره جبهه ی حق را مورد ضربه های سهمگین قرار می دهد، «وحدت» است.وحدت، همان رمز پیروزی هاست که بارها و بارها در قرآن و سنت مورد دقت و وارسی قرار گرفته است و جامعه ی اسلامی را از سقوط در پرتگاه ها و دره های هلاکت بار نجات می دهد.
طبق نظر قرآن کریم، وحدت حقیقی و پایدار از برکت نیروی ایمان در نهاد افراد و جوامع ایجاد می شود و این موهبت از سوی خدای سبحان مسیر سرنوشت را از گرفتاری در آتش جدا می سازد:
(وَ اعتَصموا بحَبل الله جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقوا وَ اذکروا نعمَتَ الله عَلَیکم إذ کنتم أعداءً فَألَّفَ بَینَ قلوبکم فَأصبَحتم بنعمَته إخواناً وَ کنتم عَلی شَفا حفرَهٍ منَ النَّار فَأنقَذَکم منها)(47)
و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید: آن گاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دل های شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید.
آه! چه عجیب و شگفت انگیز است این امر، به خدا سوگند این غم و اندوه، دل را می کُشد. چه سان این مردم پروانه وار گرد باطل متحدند، و شما از پیرامون حق پراکنده اید.(48)
پراکندگی جبهه ی حق که گویا آسیب تاریخی آنهاست، نه تنها غصه ای گلوگیر برای مولا بوده است بلکه آن را سبب چیرگی باطلیان می داند:
«وَ إنِّی وَ الله لأظنّ أنَّ هَؤلاء القَومَ سَیدَالونَ منکم باجتمَاعهم عَلَی بَاطلهم وَ تَفَرّقکم عَن حَقّکم»(49)؛
سوگند به خدا می دانستم اینان به زودی بر شما مسلط خواهند شد. زیرا آنان در یاری از باطلشان متحدند و شما در راه حق متفرقید.
من نمی دانم مؤمنینِ حق مدار چه زمانی فرا می گیرند که شیطان را در این مأموریت ویژه(50) ناکام بگذارند، ولی این را خوب می دانم که بهانه و توجیه برای بدبینی پیروان حق به یکدیگر زیاد است؛ تنها قطره ای از تقوا و بصیرت برای شنیدن بوی متعفن خودخواهی و هواپرستی از این توجیهات کافی است، و در این مواقع شیطان چه خوب کار می کند و لباسی از تکلیف و دیانت بر آن می پوشاند. در این صورت تنها بصیرتی نافذ، که روح و جان را آغشته کرده باشد کمک کارِ گذر از این گردنه ی صعب العبور خواهد بود.
ج) عنصر استقامت
شیعه ی ِ از روز اول در اقلیت و مشقت، [وَ قَلیلٌ من عبادیَ الشَّکور(51)] همیشه بَلاکِش مشکلات بوده، به ویژه پس از رحلت رسول اکرم(ص) و چه نیک زیر شلاق رنج ها و شکنجه ها به حیات خویش ادامه داده است. به همین خاطر کسانی که نسبت به خاندان پیامبر(ص) شناختی حاصل می کنند باید خود را برای انواع مشکلات آماده نموده و تن پوشی از فقر به دور خود بپوشاند: «مَن أحَبَّنَا أهلَ البَیت فَلیستَعدَّ للفَقر جلبَابا»(52)از جریان بیعت مولا(ع) که بگذریم، تا شهادت امامان معصوم در خانه هایشان توسط همسرانشان، کربلا و...؛ پس باید صبر کرد و صبر.
صبر لازمه ی بصیرت، و بصیرت بدون آن، صورتی است بر خاک افتاده؛ آنگونه که این دو از لحاظ ساختار لفظی بسیار به هم نزدیک و همگن اند، از منظر مفهوم نیز همسایه ی یکدیگرند. بصیرت و صبر دو بال پرواز یک شیعه است. دو ستون استواری که منتظرین فرج را از آوار فتنه ها نگهداری می کند و ثمر بخشی هر کدام منوط به وجود دیگری است.
آنچه در پیکار حق و باطل، رمز حیات به شمار می رود، صبر است [صبر و ظفر دو یار قدیمند، در اثر صبر نوبت ظفر آید.] و از این رو، روحیه ی صبر و استقامت که لازمه ی حرکت بسوی تعالی است باید حفظ و ارتقاء یابد.
حضرت هنگام انتصاب محمدبن حنفیه به فرماندهی لشکر، این پایداری، استواری و عدم سستی در پیمایش مقصود را، اینگونه توصیف می کند:
«تَزول الجبَال وَ لَا تَزل عَضَّ عَلَی نَاجذکَ أعر اللهَ جمجمَتَکَ تد فی الأرض قَدَمَکَ ارم ببَصَرکَ أقصَی القَوم وَ غضَّ بَصَرَکَ وَ اعلَم أنَّ النَّصرَ من عند الله سبحَانَه»(53)؛
•هیچ عاملی نمی تواند تو را از جای تکان دهد ولو کوه ها از پی کنده شود؛
•وقتی کار برای خدا باشد (اطمینان به حقانیت) وسرت را به خدا عاریه دادی، دیگر ترس (از هیچ پدیده ای) معنا ندارد؛
•کثرت دشمن نباید تو را مأیوس کند؛
•غیظ خود را برای خدا به هر طریق زیادت نما ولو با فشار دادن دندان ها و...؛
آزمون های پربلا و لزوم استواری در راه آرمان و عقیده اجتناب ناپذیر است. کسانی که به دنبال آرامش می گردند می توانند در گوشه ای از ساحلِ کارزار نشسته و از تماشای نبرد حق و باطل لذت ببرند! هر چند در دریای طوفان زده، همه ی کشتی نشینان در معرض خطر قرار دارند.(54) آری، حرکت، فعالیت و جهاد به سمت تعالی، چاشنیِ مشقت دارد.
چه خوب گفته است، سعدی:
به دریا در، منافع بیشمار است
وگرخواهی سلامت، بر کنارست.(55)
لذا امام صادق(ع) می فرماید: بنده در نزد خدا درجه ای دارد که با عملش نمی تواند به آن برسد، از این رو مصیبتی در جسم یا مال یا فرزندش به او می رسد که اگر صبر کرد، خدای سبحان او را به آن درجه خواهد رساند.(56
در بخش بعد مفصل تر وارد این مقوله می شویم.
پی نوشت ها :
1. 243. رعد / 17 ([همو که] از آسمان، آبی فرو فرستاد. پس رودخانه هایی به اندازه گنجایش خودشان روان شدند، و سیل، کفی بلند روی خود برداشت، و از آنچه برای به دست آوردن زینتی یا کالایی، در آتش می گدازند هم نظیر آن کفی برمی آید. خداوند، حق و باطل را چنین مَثَل می زند.)
2. 244. نهج البلاغه، خطبه 210 (ترجمه مکارم شیرازی).
3. 245. همان منبع، نامه 17.
4. 246. همان، خطبه 169 (ترجمه مکارم شیرازی).
5. 247. همان، خطبه 22 (ترجمه مکارم شیرازی).
6. 248. علامه شعرانی، دمع السجوم: 252 (بنی هاشم حکومت را به بازی گرفتند و گرنه، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد!)
7. 249. مورخه تیرماه 78 (حوادث کوی دانشگاه).
8. 250. بنگرید: نهج البلاغه: خطبه، 164.
9. 251. نهج البلاغه، حکمت 107.
10. 252. نهج البلاغه، خطبه 22 (ترجمه مکارم شیرازی).
11. 253. همان منبع، خطبه 33 .
12. 254. در کتاب الدلیل علی موضوعات نهج البلاغه، 68 مورد از توصیه به تقوا در نهج البلاغه را ذکر کرده و سپس 18 صفحه از صفاتی که در نهج البلاغه پیرامون متقین آمده بیان کرده است. (صفحه 926 به بعد)- نیز بنگرید: مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه (مجموعه آثار 16: 502).
13. 255. نهج البلاغه، خطبه 194.
14. 256. مجادله 58: 19.
15. 257. برای نمونه بنگرید: میزان الحکمه ج 4 (باب نفاق).
16. 258.محمد بن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمؤمنین علی(ع) 1: 155 [ذیل آیه: و لتعرفهنم فی لحن القول: یعنی با بغض امیرالمؤمنین علی(ع)]. همچنین قاضی النعمان المغربی، شرح الاخبار 1: 153 [آمده است: جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و... گفته اند ما در زمان پیامبر خدا(ص) منافقین را با بغض امیرالمؤمنین علی(ع) می شناختیم]. نیز بحارالانوار 36: 178 [آمده است: اَنَس گفته بعد از این آیه دیگر منافقین برای ما ناشناخته نبودند و حتی عبادة بن صامت نیز گفته ما بچه های خود را با محبت امیرالمؤمنین علی(ع) آزمایش می کردیم!] ایضاً میزان الحکمه 4: 3341: [نقل می کند که امام علی(ع) فرمودند: لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی أن یبغضنی ما أبغضنی، ولو صببت الدنیا بجمالتها علی المنافق علی أن یحبنی ما أحبنی، و ذلک أنه قضی فانقضی علی لسان النبی الامی صلی الله علیه و آله وسلم، أنه قال: یا علی لا یبغضک مؤمن، ولا یحبک منافق].
17. 259. نساء 4: 128 در تفسیر نمونه آمده است که این آیه کوتاه و پرمعنی گرچه درمورد اختلافات خانوادگی نازل شده اما بدیهی است یک قانون کلی، عمومی و همگانی را بیان می کند که در همه جا اصل نخستین، صلح و صفا و دوستی و سازش است، و نزاع و کشمکش و جدایی برخلاف طبع سلیم انسانی و زندگی آرام مند او است؛ لذا جز در موارد ضرورت و استثنایی نباید به آن متوسل شد و برخلاف آنچه برخی از مکاتب مادی [مانند نظریه تکاملی داروینیسم] می پندارند که اصل اولیه در زندگی بشر و سایر جانداران، تنازع و کشمش برای بقاء است و تکامل طبیعت از این منوال صورت می گیرد. همین طرز تفکر وقتی با حس برتری طلبی و سلطه جویی قرین گردد، سرچشمه بسیاری از جنگها و خونریزیهای قرون های معاصر را شکل می دهد. بنابراین شایسته نیست که به مسائل انسانی با دیدِ حیوانی نگریسته شود؛ انسان بخاطر داشتن عقل و هوش، حسابش از حیوانات درنده جدا است، و تکامل او در سایه تعاون صورت می گیرد نه تنازع! (تفسیر نمونه 4: 151 «با کمی تصرف»).
18. 260. در این باره بنگرید: عبدالله جوادی آملی، حماسه و عرفان: 29.
19. 261. مجموعه ورام 2: 277.
20. 262. نهج البلاغه، نامه 58.
21. 263. همان منبع، خطبه 31.
22. 264. همان، نامه 77.
23. 265. امام حسین(ع) نیز از همین سیره پیروی کرد. مقام معظم رهبری می گوید: امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهی از منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منی و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان، در راه کربلا، و هم در خود میدان کربلا، باید شناخت. در خود عرصه ی کربلا حضرت اهل تبیین بودند. حالا میدان جنگ است، منتظرند خون هم را بریزند، اما از هر فرصتی این بزرگوار استفاده می کردند که بروند با آنها صحبت بکنند، بلکه بتوانند آنها را بیدار کنند. البته بعضی خواب بودند، بیدار شدند؛ بعضی خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بیدار نشدند. (سخنرانی معظم له 5 /5 /88).
24. 266. همان، نامه 53 (سعدی در گلستان آورده است: دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید، مقصود وی جز آن نیست که دشمنی قوی گردد و گفته اند: بر دوستیِ دوستان اعتماد نیست تا به تملقِ دشمنان چه رسد، و هر که دشمنِ کوچک را حقیر می دارد، بدان مانَد که آتشِ اندک را مهمل می گذارد- حکایت 11 از باب 8-).
25. 267. بر اساس برخی روایات، فریب آدم از شیطان به واسطه ی «عدم تجربه» او بوده است؛ چه تا پیش از آن فقط دو قَسم شنیده بوده که هر دو راست آمده بود. این درست، اما بنی آدم که با مشکل کمبود چنین تجربه هایی مواجه نیستند باید دقت و مراقبت نمایند تا به اسم مناظره و گفتمان، پذیرای فریب شیطانی دشمنان نباشند- ر.ک: درسنامه تاریخ تحلیلی دشمن شناسی 1: 48-
26. 268. نامه 77.
27. 269. خطبه 31 (لَا تَلَقَینَّ طَلحَهَ فَإنَّکَ إن تَلقَه تَجده کَالثَّور عَاقصاً قَرنَه یَرکَب الصَّعبَ وَ یَقول هوَ الذَّلول وَ لَکن القَ الزّبَیرَ فَإنَّه ألیَن عَریکَهً).
28. 270. حکمت 405- محاجه عمار با مغیره، نشانگر مطلبی است که در چند جای این نوشتار در مورد عمار آمده است و آن اینکه وی تکلیفی در تنویر افکار عمومی بر خود احساس می کرده که حتی در مقابل امثال مغیره بن شعبه نیز از پای نمی نشسته است.
29. 271. نهج البلاغه، حکمه 21 (صبحی الصالح: 471) [وَ الفرصَه تَمرّ مَرَّ السَّحَاب فَانتَهزوا فرَصَ الخَیر].
30. 272. خطبه 42.
31. 273. خطبه 118: (اضاعَه الفرصَه غصَّه).
32. 274. همان منبع، خطبه 9 (ترجمه مکارم شیرازی).
33. 275. همان، نامه 31.
34. 276. همان منبع، خطبه 9 (ترجمه مکارم شیرازی).
35. 277. إنَّ مَن کَانَ قَبلَکم کَانوا یَتَعَلَّمونَ الصَّمتَ وَ أنتم تَتَعَلَّمونَ الکَلَامَ کَانَ أحَدهم إذَا أرَادَ التَّعَبّدَ یَتَعَلَّم الصَّمتَ قَبلَ ذَلکَ بعَشر سنینَ فَإن کَانَ یحسنه وَ َصبر عَلَیه تَعَبَّدَ وَ إلَّا قَالَ مَا أنَا لمَا أروم بأهل- بحارالانوار 75: 286- نظیر این روایت در جامع السعادات 2: 346 نیز آمده جز آنکه در مأخذ اخیر درباره عابدین بنی اسرائیل است.
36. 278. نهج البلاغه، نامه 53.
37. 279. همان منبع، خطبه 3.
38. 280. همان، خطبه 26.
39. 281. طبرسی، احتجاج 2: 21.
40. 282. عبرت های عاشورا: 23.
41. 283. سخنرانی معظم له در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله(ص)، مورخه 20 /3 /75.
42. 284. همان منبع.
43. 285. همان.
44. 286. ر.ک: التبان فی تفسیر القرآن 9: 523 و نیز الاصفی 2: 1264.
45. 287. حدید 57: 10.
46. 288. نساء 4: 46.
47. 289. آل عمران 3: 103 (ترجمه فولادوند).
48. 290. نهج البلاغه، خطبه 27.
49. 291. نهج البلاغه خطبه 25 (ترجمه مکارم شیرازی).
50. 292. خطبه 121: إنَّ الشَّیطَانَ یسَنَّی لَکم طرقَه وَ یرید أن یَحلَّ دینَکم عقدَهً عقدَهً وَ یعطیَکم بالجَمَاعَه الفرقَهَ وَ بالفرقَه الفتنَهَ.
51. 293. سبأ 34: 13.
52. 294. نهج البلاغه، حکمت 112.
53. 295. همان، خطبه 11.
54. 296. انفال 8: 25 (وَ اتَّقوا فتنَهً لا تصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَموا منکم خَاصَّهً).
55. 297. گلستان سعدی: 65 (حکایت 16 باب1).
56. 298. ان العبد لیکون له عندالله درجه لا یبلغها بعمله فیبتلیه الله فی جسده او یصاب بما له او یصاب فی ولده فان هو صبر بلغه الله ایاه- محمد بن همام الاسکافی، التمحیص: 58-